کد مطلب:13065 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:532

در بیان وصیت آن حضرت در هنگام وفاتش و بعضی از وقایعی که در آن زمان رخ داد
شیخ طوسی (ره) در امالی به اسنادش از عبدالله بن مسعود نقل نموده است كه گفت: یك ماه قبل از وفات پیامبر خبر وخامت حال او به ما رسید، هنگامی كه زمان وفاتش نزدیك شد، ما را در خانه و اتاقش جمع كرد و نگاهی به ما انداخت، چشمانش پر از اشك شد و سپس فرمود: خوش آمدید، خداوند شما را زنده بدارد، خداوند شما را حفظ كند، خداوند شما را نصرت دهد، خداوند شما را هدایت نماید خداوند شما تو را موفق نماید خداوند شما را صحت و سلامت ببخشد خداوند شما را نگاهدارد، خداوند مقام شما را بلند نماید، شما را به تقوی وصیت می كنم كه خداوند نیز شما را به همان توصیه نموده است. من به سوی شما آمدم كه برای شما هشدار دهنده ای آشكار باشم تا در بین بندگان و بلادش بر خداوند طغیان ننمایید چرا كه خداوند به من و شما در قرآن می گوید: (تلك الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین) و نیز فرمود: (ألیس فی جهنم مثوی للمتكبرین) گفتم: یا رسول الله یا نبی الله، چه زمان فراق تو فرامی رسد و هنگام مرگ تو می آید؟ فرمود: اجل من نزدیك است و به زودی از دنیا می روم و به سوی خداوند و به سدرة النتهی و جنة المأوی و عرش اعلی و جام طهور وعده داده شده و زندگانی شاد و خرم خواهم رفت، گفتم: چه كسی تو راغسل می دهد؟ حضرت فرمود: برادرم علی (ع) اگر او نبود، هر كسی كه بعد از او به من نزدیكترین مردم است و اگر او نبود بعدی تا به آخر.



[ صفحه 132]



در ارشاد نیز آمده است آن چه بیش از همه از علی (ع) و فضائل مخصوص به او و بزرگی مقام و مرتبه ی او خبر می دهد جریاناتی است كه پس از حجة الوداع برای رسول الله (ص) اتفاق افتاد و امور بی سابقه ای كه به خواست خداوند واقع شده اند. رسول الله (ص) به محض این كه فهمید زمان مرگش نزدیك شده پیوسته برای مسلمانان مطالبی را بیان می كرد و ایشان را از فساد و اختلاف پس از خود بیم می داد و دستور می فرمود تا برای همیشه به سنت او توجه كنند و موافق با آن رفتار نمایند و متفقا بدان توجه داشته باشند و آنان را به پیروی از بازماندگان خود و اطاعت از آنان فرامی خواند و مردم را به یاری و پشتیبانی از آن ها و این كه در امور دین از ایشان كمك بگیرند دعوت می نمود و از مخالفت ایشان آنها را نهی می فرمود.

از جمله گفتاری كه رسول الله (ص) با مردم داشت و همه راویان به صحت آن اعتراف و اجتماع نموده اند این است كه فرمود: ای مردم، من پیش از شما به عالم دیگر می روم و شما پس از من آمده و كنار حوض كوثر بر من وارد می شوید، بدانید در آن هنگام از شما می پرسم كه در حق كتاب خداوند و اهل بیت من چه كردید، اینك ببینید باید با آن ها چگونه رفتار كنید كه خوشنودی مرا به دست آورده باشید، زیرا خدای مهربان و دانا به من خبر داده كه این دو یادگار من هیچگاه از یكدیگر جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر مرا دریابند و به من ملحق گردند و من هم از خداوند همین امر را خواستار شدم و او نیز به من كرامت فرمود اكنون متوجه باشید كه دو یادگار من كتاب خداوند و اهل بیت من هستند، در هیچ امری بر آن ها پیش دستی نكنید كه در غیر این صورت از یكدیگر متفرق خواهید شد و از فرامین آن ها سرپیچی نكنید كه هلاك می گردید و سخنی به آنها نیاموزید كه آنها از شما داناتر هستند.

ای مردم كاری نكنید كه پس از من به كفر گذشته ی خود بازگردید و به جاهلیت پیش عقب روید و ردر نیجه گردن شما به دست بعضی دیگر از شما زده شود... بدانید كه علی بن ابی طالب (ع) برادر و جانشین من است او برای تأویل قرآن می جنگد



[ صفحه 133]



همانگونه كه من برای تنزیل آن پیكار كردم. رسول الله (ص) در هر مجلس كه حضور می یافت از این قبیل سخنان بیان می نمود و حجت را بر همگان تمام می كرد. سپس لشكری به فرماندهی اسامة بن زید ترتیب داد و دستور داد تا او به همراه گروه كثیری از مسلمانان به طرف یكی از شهرهای روم (كه پدر اسامه نیز در همان جا از پای درآمده بود) حركت كند و نظر رسول الله (ص) این بود كه با این كار عده ای از سران مهاجر و انصار در این لشكركشی حضور یافته و زمان رحلت ایشان كسی بر سر ریاست و طمع بر جانشینی او اختلاف نكند و امر خلافت بدون نزاع به خلیفه ی پس از او (یعنی امام علی (ع) تقدیم و مسلم گردد. باری لشكر اسامة آماده شد و رسول خدا(ص) نیز سعی بسیاری در روانه كردن سران مهاجر و انصار نمود و به اسامة فرمود تا با لشكریان خود بیرون رفته و در جوف كه نزدیك مدینه بود اقامت نماید و مردم را وادار كرد تا همراه او بروند. وقتی پیامبر از بیماری خود مطلع شد و احساس كرد كه این بیماری او را از پای درخواهد آورد دست علی(ع) را به دست گرفته و همراه با عده ای به بقیع آمد و به آنها نگاه كرد و فرمود: من مأمورم تا برای اموات بقیع استغفار كنم پس همراهان حضرت نیز با او آمدند تا این كه ایشان در محلی توقف كرده و گفت: سلام بر شما ای اهل قبور، خوشا به حال شما چون در حالی در قبرستان شب را به صبح رساندید كه هیچ كس از مردم در این جا نبود، فتنه ها مانند پاره های شب تاریك و ظلمانی فرامی رسند و آخرین آن ها به دنبال اولیشان می آید، آن گاه پیامبر مدت بسیاری برای اهل بقیع از خداوند طلب بخشش و آمرزش نمود.

سپس به سوی علی (ع) آمد و به او فرمود: جبرئیل هر سال یك بار قرآن را بر من نازل می كند ولی امسال دوبار قرآن را بر من نازل نمود واین نیست جز اینكه هنگام مرگم فرارسیده است.

آن گاه فرمود: ای علی من بین خزائن دنیا و جاودانگی در آن و خزائن بهشت و پایندگی در آن مخیر بودم و در این میان من دیدار و وصال پروردگارم و بهشت را



[ صفحه 134]



برگزیدم، هنگامی كه من مردم مرا غسل بده و عورت مرا از دیدگان دیگران بپوشان چرا كه هیچ كس آن را نمی بیند مگر اینكه كور می شود، سپس حضرت به منزل خویش بازگشت و سه روز با استواری در منزل خویش ماند آن گاه از خانه به سوی مسجد خارج شد در حالی كه بر سرش دستار پیچیده بود و با دست راست به امیرالمؤمنین (ع) و با دست چپ به فضل بن عباس تكیه داده بود تا این كه به مسجد داخل شد و از منبر بالا رفت و بر آن نشست سپس فرمود: ای مردم هر كس نزد من مالی دارد و گمان می كند از من طلب دارد بیاید تا طلبش را به او بدهم و هر كس بر گردن من دین دارد مرا از آن خبر نماید، ای مردم هیچ چیزی بین خداوند و بندگان وجود ندارد كه به او خیری برساند یا از او شری را دفع نماید مگر عمل آن ها، ای مردم هیچ مدعی نمی تواند مطالبه كند و هیچ آرزومندی نمی تواند به آرزویش دست یابد و اگر نافرمانی نماید به دوزخ گرفتار خواهد آمد، آن گاه حضرت گفت: خداوندا، آیا ابلاغ وظیفه ی خود و امر تو را نمودم، سپس حضرت از منبر پایین آمد و با مردم به سرعت نماز خواند.

پس از آن به خانه ی خود رفت، در آن هنگام در خانه ی ام سلمه بود، یك یا دو روز ام سلمه در خدمت حضرت بود و بعد عایشه نزد او آمد و از او خواست كه پیامبر را به خانه ی او انتقال دهد تا او را پرستاری نماید، دیگر زنان رسول الله (ص) نیز از ام سلمه خواستند ولی او به عایشه اجازه داد و پیامبر را به خانه ای كه عایشه در آن ساكن بود بردند، بیماری حضرت تشدید شد و استمرار یافت. بلال در هنگام نماز صبح به نزد رسول الله (ص) آمد در حالی كه او سخت مریض بود پس ندا داد، الصلاة یرحمكم الله، رسول الله (ص) نیز با صدای اذان بلال اذان گفت و فرمود: یكی از مردم با جماعت به نماز بایستد و نماز بخواند چون من بسیار مریض هستم و به خویش مشغولم، عایشه گفت: به نزد ابابكر بروید و به او بگویید تا برای امامت نماز برود، و حفصه دختر عمر گفت: به نزد عمر بروید، هنگامی كه رسول الله (ص) سخن حفصه و عایشه را شنید و



[ صفحه 135]



حرص آن ها را در امام جماعتی پدرانشان و فتنه و بلایی كه آن دو برپا می كنند دید (در حالی كه رسول خدا زنده است و هنوز از دنیا نرفته است) در ضرب المثلی فرمود: زنانی كه عاشق جمال و وصال یوسف بودند دست از او شسته و او را رها نمودند.

هنگامی كه از عایشه و حفصه آن سخنان را شنید دانست كه ابوبكر و عمر در انجام امر او تأخیر و تخلف كرده اند و برای این كه فتنه ها را بخواباند و شبهه ها را زایل نماید از بستر بیماری با زحمت بسیار برخاست در حالی كه از شدت ضعف نمی تواسنت روی دو پای خود بر زمین بایستد پس دستان او را علی بن ابی طالب (ع) و فضل بن عباس گرفتند و حضرت بر ایشان تكیه داد و در حالی كه پاهایش از شعف بر زمین كشیده می شد از خانه خارج شد، وقتی به مسجد آمد دید كه ابوبكر به سوی محراب رفته و به امامت نماز ایستاده پس با دستش به او اشاره فرمود تا از محراب به عقب بیاید و بایستد، ابوبكر از محراب بیرون آمد و رسول الله (ص) در محل اقامه ی نماز ایستاد و تكبیر گفت و نماز را از آغاز شروع كرد و دوباره اذان و اقامه گفت و به اذان و اقامه و مقدمات نماز ابوبكر اعتنا ننمود پس نماز را خواند و به خانه اش بازگشت، آن گاه ابوبكر و عمر و عده ای از كسانی كه در مسجد بودند را فراخواند و به آن ها فرمود: آیا من نگفته بودم كه با لشكر اسامة برای جنگ خارج شوید؟ همگی گفتند: بله یا رسول الله (ص)، حضرت فرمود: پس برای چه در امر من تعلل و تأخر نمودید؟ ابوبكر گفت: من به همراه لشكریان رفتم و بازگشتم تا با خدای تو تجدید پیمان نمایم و عمر گفت: یا رسول الله من با سپاهیان نرفتم چون دوست نداشتم لشكریان و یاران درباره حال شما از من سؤال نمایند! پس رسول الله (ص) سه بار فرمود: به همراه لشكر اسامه بروید.

در همین خصوص شاعر می گوید:



قل لمن بعد النبی

غصبا منك الامة



قد كفاكم خربة

قول بنی عن تهامة





[ صفحه 136]





و یحكم یا آل قمی

نفذوا جیش أسامة



لعن الرحمن من لم

یمض فی جشی اسامة



سپس از فرط خستگی و غصه و اندوهی كه بر او وارد شد از هوش رفت و اندكی در این حال بیهوش ماند پس جماعت مسلمین همه گریستند و صدای گریه و زاری از زنان و اولاد مسلمین بپا شد و هر كس از مسلمین كه در آن جا حاضر بود گریست، وقتی كه حضرت به هوش آمد به آنها نظری افكند و فرمود: قلم و دوات و قطعه ای استخوان كتف گوسفند بدهید تا برای شما چیزی بنویسم كه پس از این هرگز گمراه نشوید سپس دوباره از هوش رفت، برخی از حاضران برخاسته و دوات و كتف طلبیدند تا به حضرت برسانند كه عمر به یكی از آنها گفت: برگرد به درستی كه او مریض است و هذیان می گوید!!! او هم بازگشت و حاضرین از این كه در آماده كردن و آوردن دوات و كتف كوتاهی و سستی كرده بودند پشیمان شدند و در میان خود یكدیگر را سرزنش نمودند و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون، به تحقیق كه به خاطر نافرمانی از فرمان رسول الله (ص) متفرق و پراكنده خواهیم شد، هنگامی كه حضرت دوباره به هوش آمدند عده ای از حاضرین گفتند: یا رسول الله آیا می خواهی كه كتف و دوات برای تو بیاوریم؟ حضرت فرمود: بعد از این كه به شما گفتم و تعلل كردید! نه ولی شما را وصیت می كنم كه در حق اهل بیت من نیكی نمایید و روی خود را از مردم برگرداند و مردم همگی برخاستند و رفتند و تنها فضل بن عباس و علی بن أبی طالب (ع) و عده ای از خواص ماندند.

عباس به حضرت عرض كرد: یا رسول الله اگر آن امری كه می خواستی برای ما بنویسی بعد از شما در بین ما وجود دارد ما را به آن بشارت بده و اگر می دانی كه ما از آن امر روی گردان هستیم ما را به آن امر توصیه فرما. حضرت فرمود: شما پس از من ضعیف و ذلیل خواهید شد. آن گاه ساكت شد، پس حاضران برخاستند و رفتند در حالی كه می گریستند و از زنده ماندن پیامبر ناامید شده بودند. هنگامی كه همه از نزد



[ صفحه 137]



حضرت خارج شدند پیامبر فرمود: برادرم علی و عمویم عباس را به نزد من بیاورید، جماعت رفتند تا آن دو را پیدا كرده و نزد حضرت بفرستند، پس آنها به نزد حضرت آمدند.

در روایتی در بحار به اسنادش از علی بن ابی طالب (ع) نقل است كه فرمود: رسول خدا (ص) در حال مریضی و بستر بیماری فرمود: ای عباس ای عموی پیامبر (عموی من) وصیت مرا به خانواه ام برسان و قبول مسئولیت نما و در مورد اهل بیتم و زنانم و دیوان مرا بپرداز و هر كس از من مالی می خواست به او بده و ذمه ی مرا از همه ی دیون و بری نما، عباس پاسخ داد: ای نبی خدا من پیرمردی ناتوان و دارای عیال و اولاد بسیار زیاد هستم كه مال و منال چندانی ندارم در حالی كه تو از ابری كه رگبار می بارد و از باد مداوم بخشنده تری اگر می شود این كار را از دوش من بردار كه فوق قدرت و طاقت من است پس رسول الله (ص) فرمود: من وصیت خود را به كسی می دهم كه حق آن را اداء می كند و آن چه كه تو پاسخ درخواست من گفتی به من نمی گوید. سپس فرمود: علی جان وصیت مرا قبول كن كه فقط تو از عهده ی آن برمی آیی و كسی را در این خصوص با تو یارای هم آوردی نیست، ای علی وصیت مرا قبول نما و دیون مرا بپرداز و هر كس از من مالی می خواست به او بده و ذمه ی مرا بری كن یا علی پس از من تو جانشینم در خانواده و بستگانم خواهی و پس از من در میان ایشان به جای من امر نما كه اجرا خواهد شد علی(ع) می فرماید: وقتی وفات او برایم مسلم شد قلبم لرزید و نفسم به شماره افتاد وبه خاطر سخنانش به گریه افتادم و نتوانستم پاسخش را بدهم.

سپس باز حضرت به همان سخنش بازگشت و فرمود: یاعلی آیا وصیت مرا قبول می نمایی؟ علی (ع) می گوید: گریه راه گلویم را بست پس با حال گریه عرض كردم: بله یا رسول الله، حضرت فرمود: ای بلال برو و برای من كلاه خود و زره و پرجم و شمشیر ذوالفقار و عمامه ام سحاب، و سرمه دان و آفتابه و كمان مرا (كه به آن ممشوق می گفتند) بیاور علی(ع) می فرماید تا آن زمان من ابریق و آبریزی مانند آن ندیده بودم



[ صفحه 138]



وقتی آن آبریز را آوردند همه ی چشم ها خیره شد زیرا آن ابریق بهشتی بود.

سپس فرمود: یا علی این ابریق را جبرئیل با خود به نزدم آوردم و گفت: ای محمد این ابرق را در جامه ای بیپچان و مخفی نما و با آن به مسافرت های خود برو سپس پیامبر (ص) به بلال گفت تا یك جفت نعلین عربی اش را بیاورد كه یكی از آن ها وصله دار است و دیگری بدون وصله و همچنین پیراهنی كه معراج بر تن داشت و پیراهنی كه روز جنگ احد بر تن داشت و سه عدد كلاه كه یكی را در هنگام سفر، دیگری را در اعیاد و آن یكی را در سایر اوقات بر سر می گذاشت و با اصحاب و یارانش می نشست. دوباره رسول الله (ص) فرمود: ای بلال استرهای من شهباء و دلدل و شترهایم عضباء و صهباء و اسب های من ذوالجناح [1] و حیزوم و الاغ سواری ام یعفور را بیاور.

در روایتی دیگر آمده كه علی (ع) گفت، سپس حضرت فرمود: شال و عمامه ام را بیاورید پس آن دو را به او دادیم چیزی نگذشت كه حضرت دستاری را كه به هنگام نبرد بر خود می بست طلب نمود پس آن را نیز به ایشان دادیم. در آن روز خانه مملو از مهاجرین و انصار بود سپس رسول الله (ص) همه چیزهایی را كه به او دادیم به من سپرد و فرمود: در زمان حیاتم این كار را كردم تا كسانی كه در خانه هستند شاهد باشند و كسی پس از من با تو نزاع و كشمكش ننماید سپس گفت: علی جان مرا بنشان سپس ایشان را نشاندم و او را بر سینه ی خویش تكیه دادم.

علی (ع) می فرماید: دیدم رسول الله (ص) را كه سرش از شدت ضعف سنگین شده بود و با صدای بلندی به طوری كه همه ی افرادیكه در خانه اجتماع كرده بودند از نزدیكترین تا دورترین شان به وضوح صدای حضرت را می شنیدند فرمودند: همانا برادرم و جانشینم و وزیرم و خلیفه ی بعد از من در خانواده و اهل بیت و امتم علی بن



[ صفحه 139]



ابیطالب (ع) است، او دیون مرا ادا می كند و به وعده هایی كه داده ام جامه ی عمل می پوشاند، ای بنی هاشم، ای بنی عبدالمطلب با علی دشمنی نكنید و به او كینه نورزید و با او مخالفت ننمایید كه گمراه می شوید و به او حسادت نكنید و از او روی گردان نشوید كه كافر می شوید. آن گاه رسول الله(ص) به علی (ع) فرمود: مرا به پهلو بخوابان پس علی (ع) هم چنین كرد، آن گاه رسول الله (ص) فرمود: ای بلال پسرانم حسن و حسین (ع) را بیاور، او هم رفت و آن ها را آورد و هر دوی آن ها را بر سینه ی حضرت قرار داد پس پیامبرآن دو عزیز را می بویید.

علی (ع) می گوید: من گمان كردم كه حسن و حسین (ع) از حزن و اندوه بر حال رسول الله (ع) از هوش رفته اند. ابوالجارود می گوید: من رفتم تا آن دو را از سینه ی رسول خدا (ص) جدا كنم كه پیامبر فرمود: رهایشان كن و ادامه داد یا علی این دو را به حال خودشان بگذار تا آنها مرا ببویند و من نیز آن ها را بیشتر استشمام نمایم، آنها از من بهره ببرند و من از ایشان بهره مند گردم چرا كه پس از من این دو عزیزم سختی و گرفتاری بسیاری خواهند دید و ناگواری های بسیاری را مشاهده خواهند نمود، خداوند لعنت كند هر كس را كه قدر و شأن منزلت ایشان را ناچیز انگاشته و مخفی بدارد، خداوندا من این عزیزانم، حسن و حسین (ع) و علی (ع) را به تو می سپارم.

در ارشاد آمده كه: فردای آن روز كه شد مردم از دیدار پیامبر(ص) منع شدند (به خاطر بیماری ایشان) و مریضی حضرت نیز شدت گرفت و امیرالمؤمنین (ع) همواره در كنار او بود هیچگاه او را ترك نمی كرد مگر برای كار ضروری پس علی (ع) برای انجام برخی امور از كنار حضرت برخاست و رفت، در همان حال رسول الله (ص) به هوش آمدند دید كه علی (ع) در كنارش نیست، به زنانش كه در اطرافش بودند فرمود: برادرم را صدا كنید و دوباره ضعف بر بدن حضرت را غالب شد و از هوش رفت و از سخن گفتن بازماند، در آن حال عایشه گفت: ابوبكر را برای پیامبر خبر كنید، پس ابوبكر را خبر كردند و او نیز آمد و در كنار سر رسول الله (ص)



[ صفحه 140]



نشست و چون پیامبر چشمانش را باز كرد وقتی چشمش به ابوبكر افتاد رویش از ابوبكر گرفت و برگرداند. حفصه دختر عمر گفت:عمر را به نزد پیامبر بخوانید، پس عمر را خبر كردند و او نیز حاضر شد. هنگامی كه نزد حضرت آمد و پیامبر او را دید رویش را از او هم برگرداند و برگشت سپس فرمود: برادرم را نزد من بخوانید، ام سلمه گفت: علی را نزد پیامبر بخوانید چرا كه رسول الله (ص) كسی جز علی(ع) را طلب نمی كند، پس آن حضرت را خبر كردند، هنگامی كه علی (ع) به نزد پیامبر رسید حضرت به او اشاره كرد و علی(ع) نیز خود را به ایشان نزدیكتر نمود آن گاه رسول الله (ص) با علی (ع) مدت طولانی آهسته سخن گفت سپس علی (ع) برخاست ودر گوشه ای از مجلس نشست تا این كه پیامبر (ص) به خواب رفت. هنگامی كه حضرت خوابید علی (ع) برخاست و از آن جا خارج شد كه مردم به او گفتند: ای اباالحسن بگو كه پیامبر تو را به چه اموری توصیه و سفارش نمود و از چه كاری نهی فرمود؟ علی (ع) فرمود: پیامبر هزار در از علم را بر من گشود و از هر باب هزار باب دیگر گشود و مرا وصیت نمود به آن چه كه ان شاء الله تعالی انجام خواهم داد.

سپس مریضی پیامبر شدت گرتف و هنگام وفات حضرت فرارسید در حالی كه امیرالمؤمنین (ع) نزد او حاضر بود وقتی زمان خروج روحش از بدن نزدیك شد به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: ای علی سر مرا به سنیه خود بگذار كه امر خداوند تعالی نزدیك است، وقتی روحم از تن رها شد آن را به دست خود بگیر و بوسیله آن صورتت را مسح نما، سپس جسد مرا رو به قبله قرار بده و امور غسل و كفن ودفن مرا بر عهده بگیر و اولین كسی از مردم باش كه بر من نماز می خوانی، هرگز از من جدا نشو تا این كه مرا در قبرم جا بدهی و در این امور از خداوند طلب یاری می نمایم، پس علی (ع) سر پیامبر را به سینه اش چسباند، پیامبر از هوش رفت در همین حال فاطمه (س) آمد و به صورت پدرش نگریست و گریه و زاری نمود و این بیت را خواند:



و أبیض یستقی الغمام لوجهه

ثمال الیتا می عصمة للأمل





[ صفحه 141]



پیامبر چشمان خود را گشود و با صصدایی رنجور فرمود: دخترم این بیتی كه می خوانی سخن عمویت ابی طالب است، تو این كلام را نگو و لكن سخن من این است: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم) پس مدتی طولانی گریست سپس به فاطمه (س) اشاره كرد كه به نزدیكش بیاید، او نیز به رسول الله (ص) نزدیكتر شد و حضرت چیزی به فاطمه (س) فرمود كه صورتش از شنیدن آن درخشید و خوشحال شد و رسول الله (ص) از دنیا رفت در حالی كه دست راست امیرالمؤمنین (ع) زیر چانه مباركش بود و روحش از تن خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) به امر رسول الله (ص) به دست خویش روح آنحضرت را مسح نمود، سپس روی او را برگرداند و چشمانش را بست و ردایش را به رویش كشید و به اموری كه رسول الله (ص) فرموده بود و تجهیز جنازه آن حضرت مشغول شد.

شیخ مفید(ره) می فرماید: علی(ع) به نزد فاطمه (س) آمد و به او گفت: رسول خدا (ص) به تو چه گفت كه از شنیدن آن خوشحال شدی در حالی كه من در خوف و اضطراب از وفات ایشان بودم؟ فاطمه (س) فرمود: پدرم به من خبر داد كه من اولین كسی از خانواده اش هستم كه به او ملحق خواهم شد و پس از مرگ او زمانی طول نمی كشد كه به او می پیوندم و او را درك می كنم و این خبر مرا خوشحال كرد.

در كشف الغمه از جابر بن عبد الله انصاری نقل است كه گفت: فاطمه (س) نزد رسول الله (ص) آمد در حالی كه ایشان در آخرین لحظات عمر خویش بودند. فاطمه (س) با دیدن حال پدرش احساس مصیبت و گرفتاری بسیاری نمود و خود را بر روی بدن پدر انداخت و گریست، در این حال رسول الله (ص) چشمانش را گشود و به هوش آمد و فرمود: دخترم تو پس از من مورد ظلم وستم قرار می گیری، تو را پس از من ضعیف و مظلوم خواهند نمود، هر كس بر تو نیكی نماید به من نیكی نموده و هر كس بر تو جفا كرده بر من جفا كرده، هر كس به تو بپیوندند به من پیوسته و هر كس از تو دور شود از من دور شده، هر كس به تو خدمت نماید به من خدمت نموده و



[ صفحه 142]



هر كس بر تو ظلم نماید بر من ظلم كرده چرا كه تو از من هستی و من از تو هستم، تو پاره تن من هستی، تو مانند روح در كالبدم هستی.

آن گاه فرمود: من از كسانی كه از امت من هستند و به تو ظلم می كنند به خداوند شكایت می كنم، سپس حسن و حسین (ع) داخل شدند و خود را بر روی بدن پیامبر انداخته و گریستند در حالی كه می گفتند: جان ما به فدای تو یا رسول الله، در این حال امام علی (ع) از جایش برخاست تا آن دو را از رسول الله(ص) دور كند، كه حضرت سرش را بلند كرد و رو به علی (ع) نمود و فرمود: برادرم رهاش كن و بگذار مرا ببویند و من هم آن ها را ببویم، آن ها از من بهره ببرند و من هم از ایشان بهره مند گردم، چرا كه پس از من این دو عزیز از روی دشمنی و ظلم كشته خواهند شد، لعنت خداوند بر قاتلین ایشان، سپس رسول الله (ص) فرمود: یا علی تو هم پس از من مورد ظلم قررا می گیری و كشته می شوی و من روز قیامت دشمن كسی هستم كه تو با او دشمن هستی.

در كافی به اسنادش از عمرو بن ابی مقدام نقل است كه گفت: شنیدم حضرت اباجعفر(ع) می فرمود: آیا معنی كلام خداوند متعال را می دانی كه فرموده است (و لا یعصینك فی معروف)؟ عمرو می گوید، عرض كردم: خیر، حضرت فرمود: به درستی كه رسول الله (ص) به فاطمه (س) فرمود: هنگامی كه من از دنیا رفتم به خاطر مرگ من صورتت را خراش مده و سیلی و لطمه نزن و گیسوانت را پریشان مكن و صدای خود را به واویلا بلند مكن و برای من نوحه سرایی و شیون برپا منما، آنگاه حضرت اباجعفر(ع) فرمود: ای عمرو، این همان معروفی است كه خداوند عزوجل فرموده است.

فرات بن ابراهیم در تفسیرش از عبید بن كثیر و هر دوی آن ها از جابر بن عبد الله انصاری (رضی الله عنه) نقل كرده اند كه گفت: رسول الله (ص) در هنگام بیماری اش (همان بیماری كه به واسطه آن از دنیا رحلت نمود) به فاطمه (س) فرمود: پدر و مادرم به



[ صفحه 143]



فدایت كسی را به دنبال شوهرت علی بفرست و او را نزد من بخوان، فاطمه (س) به حسن (ع) گفت: پسرم به نزد پدرت برو و به او بگو كه رسول الله (ص) تو را طلب می نماید، جابر می گوید: حسن به نزد علی (ع) رفت و به او گفت كه رسول الله (ع) او را به نزد خود می خواند پس امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) به راه افتاد تا این كه به نزد رسول الله (ص) آمد و دید كه فاطمه (س) نزد ایشان است و می گوید ای وای از حزن و اندوه فراق تو، پیامبر به دخترش فرمود: یا فاطمه از امروز به بعد دیگر پدرت حزن و اندوهی نخواهد دید، پس از مرگ من برایم گریبان چاك نكن و به صورتت لطمه نزن و آن را خراش مده و صدای خود را به واویلا بلند مكن و همانگونه رفتار كن كه پدرت در مرگ ابراهیم رفتار كرد، از چشمانم اشك روان شده و قلبه به درد آمده بود و چیزی نگفتم كه باعث خشم خداوند تعالی شود، می گفتم: ای ابراهیم ما برای تو محزون و غمگین هستیم، سپس رسول الله (ص) فرمود یا علی نزدیكتر بیا، علی (ع) هم به او نزدیك شد، حضرت فرمود: گوش خو را نزدیك دهان من بیاور او نیز چنین كرد، پیامبر فرمود: برادرم آیا شنیده ای این كلام خداوند را در قرآن كه فرمود: (ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خیر البریة) علی (ع) گفت: بله یا رسول الله (ص)، پس حضرت فرمود: آن ها كه در این آیه آمده تو و شیعیانت هستید كه روز قیامت می آیید در حالی كه چهره هایتان نورانی و درخشان است و سیراب از نوشیدن آب كوثر هستید.

و باز فرمود: یا علی آیا شنیده ای قول خداوند را در كتابش كه می فرماید: (ان الذین كفروا من أهل الكتاب و المشركین فی نار جهنم خالدین فیها أولئك هم شر البریة) علی (ع) گفت: بله یار سول الله، پس حضرت فرمود: آن ها دشمنان تو و یاران آن ها هستند روز قیامت آن ها در حالی از برابر دیدگان اهل قیامت عبور می كنند كه بسیار تشنه اند و به آن ها آبی نوشانده نمی شود، تیره بختانی هستند كه همواره عذاب می شوند، آن آیه كه گفتم برای تو و شیعیان توست و این آیه برای دشمنان تو و یاران



[ صفحه 144]



آنهاست، این چنین روایت نمود جابر بن عبد الله انصاری (ره).

مرحوم كلینی (قدس سره) در اصول كافی به اسنادش كه به عیسی بن مستفاد و ابی موسی ضدیر می رسد نقل كرده كه گفت: موسی به جعفر (ع) برایم گفت كه به پدرم امام صادق (ع) گفتم: آیا امیرالمؤمنین (ع) وصیت رسول الله (ص) را ننوشت و پیامبر بر آن مهر ننمود كه جبرئیل و ملائكه مقربین شاهد این وصیت باشند. آن گاه فرمود: پدرم مدتی خاموش ماند، سپس فرمود: ای ابا الحسن همان گونه است كه تو گفتی، لكن این وقتی بود كه وفات رسول الله (ص) نزدیك شد پس وصیتی از سوی خداوند مكتوب در كتابی به همراه جبرئیل و امنا و ملائكه خداوند تبارك و تعالی به پیامبر نازل شد پس جبرئیل گفت: یا محمد امر كن هر كس كه نزد تو حضور دارد به جز وصی و جانشینیت از این جا خارج شود و شاهد این هستیم كه تو این وصیت را به او (یعنی علی (ع) می دهی و آن را ضمانت می كنیم، پس پیامبر امر كرد كه هر كس در خانه است خارج شود به جز علی و فاطمه، پس جبرئیل گفت: یا محمد خداوند به تو سلام می رساند و تحیت و كرامت را به تو تخصیص می دهد سپس می فرماید: این كتابی است كه من در آن با تو عهد می بندم و تو را تحت نظارت خویش می گیرم و به این پیمان ملائكه خویش را شاهد می گیرم هر چند كه كفایت می كند من خود شاهد این عهد باشم، در این هنگام مفاصل پیامبر شروع به لرزیدن نمود و گفت: ای جبرئیل خداوند خود سلام است و سلام از اوست و به او باز می گردد، خداوند عزوجل درست و صحیح گفته است، آن كتاب را به من بده و جبرئیل آن را به پیامبر داد و به او امر نمود تا آن كتاب را به امیرالمؤمنین (ع) بدهد و به او گفت: بخوان و علی (ع) حرف به حرف آن را به امانت به دست من سپرد و به تحقیق من حق آن را ادا نمودم، پس علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدای تو من نیز شاهد هستم به تو كه آن را رساندی و نصیحت نمودی من هر چه را كه تو می گویی تصدق می نمایم و گوش و چشم و گوشت و خون من هم به آن چه تو فرمودی شهادت می دهند پس جبرئیل گفت: و من



[ صفحه 145]



بر آن چه كه گفتید و بر شما شهادت می دهم، رسول الله (ص) فرمود: یا علی وصیت مرا بگیر و از مضمون آن آگاه شو كه من آن را نزد خداوند ضمانت می كنم پس تو به آن چه در آن است وفا و حق آن را ادا نما، علی (ع) گفت: بله پدر و مادرم بفدایت ادای آن به گردن من و ضمانت آن به عهد من و به توفیق یاری و عنایت خداوند آن را اداء خواهم نمود، رسول الله (ص) فرمود: یا علی من می خواهم روز قیامت شهادت بدهی به این كه من به عهد خداوند وفا نموده و حق آن را ادا كرده ام، علی (ع) گفت: بله یا رسول الله شهادت می دهم، پیامبر فرمود: یا علی، جبرئیل و میكائیل بین من و تو هم اكنون حاضر هستند و ملائكه مقربین همگی شاهد و ناظر تو هستند علی (ع) گفت: بله آنها شاهد هستند، پدرو مادرم به فدایت و من شاهد آنها و آنها شاهد رسول الله (ص) و آن چه به او شرط شده بود به امر جبرئیل در آن چه خداوند متعال به این عهد است وفا كن و دوستی كن با آن كس كه به خدا و رسولش دوستی دارد و دوری و برائت بجو از هر كس كه با خدا و رسولش دشمنی می نماید و از آن ها به وسیله ی صبر و كظم غیظ و از بین رفتن حقت و غصب خمس و تجماوز به حریم و هتك حرمتت برائت بجو، پس علی (ع) گفت: بله یا رسول الله (ص).

امیرالمؤمنین (ع) می گوید: سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید شنیدم كه جبرئیل به رسول الله (ص) می گفت: یا محمد به علی بگو كه حرمتش را هتك می كنند همان حرمتی كه حرمت خدا و رسول اوست، و محاسنش به خون تازه سرش خضاب خواهد شد، امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: هنگامی كه من سخنان جبرئیل امین را شنیدم و عمق مصیبت آن را دریافتم از حال رفتم و با صورت به زمین افتادم و گفتم: بله، قبول كردم و راضی شدم و اگر حرمتم هتك شود و سنت های اسلام تعطیل شود و كتاب خدا پاره پاره شود، كعبه از بین برود و محاسنم به خون تازه ی سرم خضاب شود صبر خواهم نمود و همواره به عهد خویش پایبند خواهم بود تا این كه به نزد تو بیایم یا



[ صفحه 146]



رسول الله، سپس پیامبر فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) را خواند و به آن ها سخنانی مانند سخنانی كه به امیرالمؤمنین (ص) گفته بود گفت و آن ها نیز جوابی مثل جواب علی (ع) دادند، پس آن وصیبت كه رسول خدا (ص) به علی (ع) داد، مهرهایی از طلا داشت كه هرگز آتش عذاب خداوند آن ها را لمس نخواهد كرد.

در بحار به اسنادش از عیسی ضدیر از امام كاظم (ع) نقل است كه گفت: به پدرم جعفر بن محمد(ع) گفتم: پس از این كه ملائكه و جبرئیل از نزد رسول الله (ص) رفتند چه شد؟ گفت: رسول الله (ص) علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را خبر كرد و به هر كسی كه در خانه بود گفت: از پیش من بروید (كه می خواهم با خانواده ام در خلوت سخن بگویم) و به ام سلمه فرمود: بر در خانه بایست و مگذار هیچ كس نزدیك شود، او هم چنین كرد سپس رسول الله فرمود: یا علی نزدیك من بیا او هم نزدیكتر آمد آن گاه پیامبر دست فاطمه (س) را گرفت و مدت طولانی بر سینه اش گذاشت و با دست دیگرش دست علی (ع) را گرفت، هنگامی كه رسول الله (ص) خواست سخن بگوید گریه امانش نداد و نتوانست از شدت گریه سخن بگوید پس فاطمه (س) هم بسیار شدید گریست و علی و حسن و حسین (ع) هم به گریه ی رسول الله گریستند، پس فاطمه (س) گفت: یا رسول الله (ص) قلبم از جا كنده شد و جگرم سوخت به خاطر گریه ای كه كردی ای سرور پیامبران از اولین تا آخرین ای امین خداوند و ای رسول خدا، ای دوست و نبی پروردگار، چه كسی پس از تو پدر فرزندانم باشد پس از تو مصیبت و گرفتاری بر سر من فرومی ریزد چه كسی برای علی مانند تو برادر خواهد بود و دین را یاری خواهد كرد و مهبط وحی خداوند و اوامر او خواهد بود، سپس فاطمه (س) گریست و خود را بروی پدرش انداخت و علی و حسن و حسین (ع) گریستند و خود را بروی رسول الله (ص) انداختند پس حضرت سرش را به سوی ایشان بلند كرد در حالی كه دست فاطمه (س) در دستش بود پس دست او را در دست علی (ع) گذاشت و به او فرمود: یا اباالحسن این دخترم امانت خدا و رسولش محمد



[ صفحه 147]



نزد توست، حق خدا و رسولش را در مورد او رعایت كن و حرمتش نگهدار و به درستی كه تو چنین خواهی كرد یا علی به خدا دخترم سرور زنان بهشت از اولین تا آخرین ایشان است، به خدا این دخترم مریم كبر است، به خدا قسم كه این جا جانم از تن بیرن نمی رود مگر این كه از خداوند برای فاطمه و شما چیزی بخواهم و خدا به من عطا نماید یا علی هر چه درباره ی فاطمه بخواهی و من از خداوند درخواست نمایم انجام خواهد شد و هر چه كه فاطمه بخواهد جبرئیل به انجام آن امر می نماید بدان من به هر چه كه دخترم فاطمه راضی است، رضایت دارم و همچنین خدا و ملائكه اش راضی به رضای فاطمه هستند، یا علی وای بر كسی كه به فاطمه ظلم نماید! وای بر كسی كه حرمت او را هتك نماید! وای بر كسی كه در خانه ی او را بسوزاند! وای بر كسی كه دوست او را بیازارد! وای بر كسی كه با او مخاصمه نماید و او را از خانه بیرون بكشد و به دیگران نشان دهد! خداوند من از آن هایی كه چنین كاری كنند بدور هستم و آن ها هم از من بدور هستند سپس با دست آن ها را به سمت خود كشید و فاطمه و علی و حسن و حسین (ع) را به خود نزدیك كرد و در آغوش گرفت و گفت: خداوندا من با ایشان و شیعیان ایشان دوست هستم و بهشت را برای آن ها تضمین می كنم و با هر كس كه با ایشان دشمنی است و یا ظلم می كند و یا از ایشان جلوتر می رود و یا از پیمودن طریق ایشان باز می ماند و از دوستان و یاران دشمنان اهل بیت بیزارم، با آن ها دشمن هستم وسر ستیز دارم و تضمین می كنم كه همه ی این دشمنان به آتش داخل خواهند شد، سپس پیامبر فرمود: به خدا یا فاطمه من از كسی و چیزی راضی نمی شوم مگر این كه تو رضایت بدهی و سه بار این سخن را تكرار كرد.

عیسی ضدیر می گوید از امام موسی بن جعفر سؤال كردم كه: بیشتر مردم می گویند كه پیامبر امر كرد تا ابوبكر با مردم نماز بخواند سپس همچون دستوری به عمر داد، امام موسی بن جعفر (ع) مدتی ساكت ماند سپس فرمود: این گونه كه



[ صفحه 148]



می گویند نیست و لیكن ای عیسی بحث در این امور بسیار است ولی راضی نشو مگر این كه حقیقت آن را دریابی و كشف نمایی. عیسی ضدیر می گوید، عرض كردم: پدر و مادرم بفدایت من از اموری سؤال می كنم كه به نفع دین و اعتقادم بخورد، ولی می ترسم كه برخی از این امور مرا گمراه سازد و من آگاه نیستم، من كجا شخصی مانند شما را پیدا می كنم تا حقیقت را برای من ظاهر و كشف نماید.

امام فرمود: وقتی مریضی پیامبر بیشتر شد و ناتوانش ساخت علی (ع) را طلب كرد و سرش را بر دامان او گذاشت و از هوش رفت، پس هنگام نماز شد و اذان گفته شد، عایشه آمد و گفت: ای عمر برو با مردم نماز بخوان، عمر گفت: پدرت ابوبكر به این كار ارجحیت دارد، عایشه گفت: درست ولی او مردی نرم خوست می ترسد از این كه مردم علیه او بشورند، تو با مردم نماز بخوان، عمر به او گفت: بلكه او نماز می خواند و من او را همراهی می كنم، محمد از هوش رفته است و گمان نمی كنم كه نجات یابد و خواهد مرد و علی هم همواره در كنار اوست و از او جدا نمی شود پس قبل از این كه محمد از این بیماری رهایی یابد پدرت را وادار كن تا با مردم نماز را به جماعت اقامه كند زیرا می ترسم كه اگر پیامبر از این مرض بهبود یابد علی را برای اقامه ی نماز امام جماعت خواهد فرستاد، من خودم دیشب شنیدم كه محمد در آخر سخنانش و دعاهایش می گفت نماز نماز.

امام موسی بن جعفر (ع) فرمود: ابوبكر خارج شد و به سمت مسجد رفت تا با مردم نماز بخواند و به امامت ایشان بایستد ولی مردم كار او را منكر شدند سپس گمان كردند كه این كار او به امر رسول الله (ص) است، هنوز ابوبكر تكبیر نماز را نگفته بود كه پیامبر به هوش آمده و فرمود: عباس را به نزد من بخوانید پس او را خواندند و آمد و او به همراه علی (ع) به پیامبر كمك كردند و او ار از خانه خارج و به سمت مسجد آوردند تا این كه با مردم نماز خواند آن گاه ایستاد سپس او را بر منبرش نهادند و همه ی اهل مدینه از مهاجرین و انصار دور او را گرفتند و زنان سرهای خود را از پرده ها



[ صفحه 149]



بیرون آوردند، در این میان جمعیت آشفته شد. همه ناله و زاری می كردند و فریاد برمی آوردند و آیه استرجاع را می خواندند، پیامبر مدتی سخن می گفت و لحظاتی سكوت می نمود و قسمتی از سخنان حضرت بدین شرح است كه فرمود: ای جماعت مهاجرین وانصار هر كسی كه امروز این جا حاضر است و هر كس از جن و انس كه این ساعت در این جا حضور دارد، حاضران به غایبان برسانند كه به تحقیق در میان شما كتاب خدا را كه در آن نور هدایت و بیان است نهادم كه خداوند هیچ حجتی را از من در میان شما از آن فروگذار نكرده و در میان شما از خود دین و نور هدایت یعنی جانشینم علی بن ابی طالب (ع) را نهادم، به تحقیق علی (ع) ریسمان خداوند است، پس همگی به او چنگ بزنید و به او دست بیازید و از دور او متفرق نشوید (و اذكرا نعمة الله علیكم اذ كنتم اعداء فألف بین قلوبكم، فأصبحتم بنعمة اخوانا) ای مردم این علی بن ابی طالب گنج خداوند است امروز و فردا، هر كس او را دوست بدارد و مهر او را در دل خود بپروراند امروز و فردا به عهدی كه خداوند با او بسته و برگردن اوست وفا نموده است و واجب خویش را ادا نموده و هر كس امروز و فردا علی (ع) را دشمن خویش بداند و با او دشمنی نماید روز قیامت كور و كر محشور می شود در حالی كه حجت و دلیلی برای او نزد خداوند پذیرفته نیست.

ای مردم فردای قیامت به نزد من نیایید در حالی كه عروس دنیا را به عقد خویش در آورده اید و به آن مشغول شده اید و خانواده ی من در حالی می آیند كه ژولیده و خاك آلوده و شكست خورده و مظلوم هستند و خون های ایشان در برابر شما ریخته می شود و روان می گردد و بیعت هایی كه به گمراهی كشیده می شود و شورایی تشكیل می شود كه مردم را به جهالت و گمراهی می كشاند، به درستی كه این كار را مردانی انجام خواهند داد كه خداوند آن ها را در برخی آیات در قرآن كریم نامبرده و به شما می گفتم و می شناساندم و به شما می رساندم آن چه را كه برای آن به سوی شما آمده ایم، و لیكن من شما را قومی جاهل می بینم، پس از من به حال گذشته خود بازنگردید و كافر و



[ صفحه 150]



مرتد نشوید، كتاب خدا را آن گونه كه صحیح و درست نیست تأویل و تفسیر ننمایید، بدایند كه هر سنت و كلام و سخنی كه با قرآن مخالفت داشته باشد آن سنت و سخن دروغ و باطل است، قرآن پیشوای هدایت است و آن هم رهبر و پیشوایی دارد كه مردم را به سوی خدا و قرآن مجید با حكمت و موعظه ی حسنه می آورد كه ولی امر پس از من ولی و پیشوای آن است و وارث علم من و حكمت و سر و عیان و وارث همه ی انبیاء پیش از من است من نیز ارث می برم و ارث می گذارم پس مبادا یكی از شما دیگری را متهم به دروغگویی نماید.

ای مردم خدا را خدا را در مورداهل بیت من در نظر بگیرید و حرمت و حق ایشان را نگاه دارید كه ایشان اركان دین و چراغ های هدایت در ظلمت دینا و معدن علم هستند و علی است برادم و وارثم و جانشینم و امین من وبرپا دارنده ی امر من، وفا كننده به عهد من در سنتم و اولین كسی از مردم كه به من ایمان آورد و آخرین ایشان كه در هنگام مرگ با من تجدید عهد و پیمان نمود و بهترین مردم برای من است كه روز قیامت او را دیدار خواهم نمود پس حاضران به غایبان برسانند و بگویند همانا هر كس قصد امامت و پیشوایی امتی را نماید در حالی كه از او عالمتر و شایسته تر در آن قوم باشد به تحقیق كافر است.

ای مردم هر كس كه از قبل بر گردن من حقی دارد من حاضر به ادای آن هستم و هر كس پس از من حقی طلب دارد می تواند آن را از علی طلب كند زیرا او ضامن همه دیوان است تا آن زمانی كه همه دیون مرا بپرداز و حقی از كسی بر گردنم نماند.

به همان سند از امام موسی به جعفر (ع) و او هم از پدرش نقل نموده كه گفت: علی بن ابی طالب (ع) فرمود: وصیت رسول الله (ص) بدین صورت بود: بسم الله الرحمن الرحیم این عهدی است كه محمد بن عبد الله به آن وصیت نموده است و به امر خداوند به آن استناد كرده است به جانشین علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (ع) و در آخر وصیت چنین آمده كه جبرئیل و میكائیل و اسرافیل بر آن چه كه محمد به علی بن



[ صفحه 151]



ابیطالب وصیت نمود شاهد هستند آن گاه وصیت را گرفت و ضمانش بر این وصیت همان ضمانتی است كه یوشع بن نون بن موسی بن عمران نمود و بر آن چه كه وصی عیسی بن مریم به آن ضمانت نمود و اداء كرد و آن چه كه اولیاء قبل از ایشان ضمانت كردند به این كه محمد(ص) برترین پیامبران و علی (ع) برترین جانشینان و اوصیاء است. محمد(ص) وصیت خود را به علی (ع) داد و او هم وصیت را خواند، محمد(ص) امر امامت مردم و پیشوایی آن ها را به علی بن ابی طالب (ع) سپرد و این امر خداوند و بندگی اوست و اطاعت صاحبان امر است كه نبوتی برای علی (ع) و غیر او بعد از محمد (ص) نیست و شهادت و گواه خداوند به این امر كافی است.

به همان سند به اسنادش از امام موسی كاظم (ع) و او از پدرش نقل است كه گفت، علی بن ابی طالب (ع) فرمود: پیامبر در وصیتش اندكی قبل از وفاتشان مرا خواست و مقداری كافور به من داد و فرمود: ای علی، ای فاطمه این كافوری است كه جبرئیل آن را از بهشت آوردن و به من داده است، او به شما سلام رسانده و گفته است كه: این كافور را تقسیم نمایید و قسمت مرا و خودتان را جدا نمایید. فاطمه (س) به رسول الله (ص) گفت یك سوم كافور برای شماست و بقیه ی آن نزد علی (ع) است با آن كه چه كند، رسول خدا (ص) گریست و فاطمه (س) را به آغوش كشید و فرمود: موفقه، رشیدة، مهدیة، ملهمة، سپس فرمود: یا علی بگو بقیه ی كافور را چه كردی، علی (ع) گفت: نصف ما بقی كافور برای فاطمه (س) و نصف دیگر برای هر كس كه شما بفرمایید یا رسول الله، حضرت فرمود: یا علی بقیه ی این كافور برای توست پس آن را بگیر.

از امام موسی بن جعفر و ایشان هم از پدرش نقل شده كه فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: یا علی آیا تضمین می كنی كه دیوان مرا بپردازی؟ گفت: بله، حضرت فرمود: خدایا شاهد باش، سپس فرمود: یا علی تو مرا غسل بده كه اگر كس دیگری مرا غسل بدهد با دیدن عورت من كور می شود، علی (ع) گفت: برای چه یا رسول الله؟



[ صفحه 152]



فرمود: جبرئیل اینچنین از پروردگار نقل فرموده است كه، كسی عورت تو را نمی بیند مگر این كه كور می شود علی (ع) گفت: یا رسول الله چگونه به تنهایی تو را غسل دهم؟ حضرت فرمود: جبرئیل و میكائیل و اسرافیل و ملك الموت و اسماعیل صاحب آسمان دنیا تو را در این امر یاری خواهند نمود، علی (ع) می گوید عرض كردم: چه كسی آب برای غسل بریزد؟ حضرت فرمود: فضل بن عباس اما بدون اینكه به بدن من نگاه بیندازد چه را كه برای او و هر كس غیر از او از مردان و زنان نگاه كردن به عورت من حرام است، هنگامی كه از غسل من فارق شدی بدن مرا بر روی تخته ای بگذار و چهل دلو (دهان گشاد) آب از چاه غرس بر بردن من بریز [2] آنگاه پیامبر فرمود: یا علی آن هنگام دستت را بر سینه ی من بگذار و فاطمه و حسن و حسین (ع) را به همراه خود حاضر نما و غیر از ایشان كسی نباشد تا از بدن من چیزی برای او معلوم شود و نبیند، سپس در آن جا می فهمی چه شده و چه خواهد شد ان شاء الله تعالی، یا علی آیا وصیت مرا قبول كردی؟ گفت: بله حضرت فرمود: خداوندا، شاهد باش. آن گاه رسول الله (ص) فرمود: چه می كنی آن جایی كه پس از من بر علیه تو برمی خیزند و بر تو پیشی می گیرند و سركشان خود را به سوی تو می فرستند و تو را به بیعت می خوانند سپس گریبان تو را گرفته و بر زمین می كشند، همان گونه كه شتر رم كرده می گریزد در حالی كه مذمت شده و خوار و بی یاور و محزون و غمگین هستی و پس از من در همین حالت خواهی بود، راوی می گوید: وقتی فاطمه (س) سخنان رسول الله (ص) را شنید فریادی كشید و گریست و به گریه ی او رسول الله (ص) نیز گریست و فرمود: دخترم گریه نكن و ملائك را اذیت نكن این جبرئیل است كه به خاطر گریه تو می گرید و این میكائیل و صاحب سر خداوند اسرافیل است، دخترم گریه نكن كه آسمان و زمین به گریه ی تو می گریند، پس علی گفت: یا رسول الله تسلیم این مردم خواهم شد و بر هر



[ صفحه 153]



مصیبتی كه بر من وارد آید (به خاطر خدا) صبر می كنم و بر بی وفایی و بیعت نكردنشان صبر خواهم نمود و اگر یاوری نداشتم با ایشان نبرد نخواهم كرد پس رسول الله (ص) گفت: خداوندا تو شاهد باش.

آن گاه پیامبر فرمود: یا علی با قرآن و واجبات و فرائض الهی چه می كنی؟ گفت: یا رسول الله(ص) آن ها را جمع می كنم و به مردم عرضه می نمایم كه اگر قبول كردند كه من شاهدم. امام علی (ع) می فرماید: در وصیتنامه ی رسول الله (ص) آمده بود آن چه كه حضرت به آن وصیت نموده بود به این در هر خانه ای كه از دنیا رفت در همان جا او را دفن نمایند و با سه پارچه كفن شود كه یكی از آن ها (آخرین آنها) برد یمانی باشد و كسی جز علی وارد قبرش نشود و او را دفن ننماید سپس فرمود: یا علی، تو و دخترم فاطمه و حسن و حسین (ع) نزد جنازه ی من بمانید و هفتاد و پنج تكبیر بگویید تو پنج تكبیر بگو و بازگرد پس از این كه به تو اجازه ی نماز بر من دادند، علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت چه كسی فردا اجازه خواهد داد، حضرت فرمود: جبرئیل اذن نماز خواهد داد و سپس اهل بیتم و بستگانم دسته دسته می آیند و بر جنازه ی من نماز می خوانند سپس زنان اهل بیتم می آیند و پس از همه ی آنها بقیه ی مردم بیایند.

به همین اسناد روایت است كه علی (ع) به رسول الله (ص) عرض كرد: یا رسول الله به من امر فرموده اید كه در خانه ی خودتان برای شما قبری حفر كنم و فلان كار و فلان كار را انجام دهم، حضرت فرمود: بله یا علی خانه ی من محل دفن و قبر من خواهد بود. علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت برای من مشخص نما در كجای خانه قبر شما حفر كنم، حضرت فرمود: در انتخاب جا اختیار با توست ببین كجا بهتر است، عایشه گفت: یا رسول الله شما كجا مقیم می شوید؟ حضرت رو به عایشه كرد و گفت: تو را در خانه ای اسكان دادم و تنها آن چه كه در این خانه است برای توست پس در خانه ات آرام بگیر و مانند زمان جاهلیت زینت نمایی مكن و با ولی خود ظالمانه و از روی



[ صفحه 154]



ستم پیشگی پیكار نكن (هر چند كه تو این كار را انجام خواهی داد) عمر از این سخنان رسول الله (ص) آگاه شد و به دختر خود حفصه گفت: ای حفصه عایشه را واگذار و با پیامبر از علی سخن به میان نیاور زیرا او در حیات و حتی به هنگام مرگ نیز به یاد علی است.

به همان سند از روایانش از سلمان فارسی (ره) نقل است كه گفت: روزی به خدمت رسول الله (ص) شرفیات شدم در ایام مریضی اش كه بعدها هم به واسطه ی همان مریضی رحلت فرمود، پس در مقابل حضرت نشستم واز احوالش سؤال نمودم سپس برخاستم كه از محضر ایشان خارج شوم كه حضرت فرمود: سلمان بنشین كه خداوند به تو چیزی نشان خواهد داد كه آن امر از برترین و بهترین امور است، پس حضرت نشست و من در همین حال نشسته بودم كه مردانی از اهل بیت و یاران رسول الله (ص) وارد اتاق شدند و فاطمه (س) دختر ایشان هم یكی از واردشدگان بود و چون ضعف جسمی رسول الله (ص) را دید گریه راه گلویش را بست تا آن جا كه اشك بر گونه اش جاری شد وقتی رسول الله (ص) این حال او را دید فرمود: برای چه گریه می كنی دخترم خداوند دیدگان تو را روشن گرداند و آنها را گریان ننماید، فاطمه (س) گفت: پدر جان چگونه نگریم در حالی كه این همه ضعف و بیماری را در شما می بینم حضرت به او فرمود: فاطمه جان به خداوند توكل كن و صبور باش همان گونه كه پدرانت و انبیاء پیشین و مادران تو و زنان ایشان صبر می كردند، فاطمه جان آیا به تو مژده ای بدهم؟ گفت: بله ای نبی خدا پدر جان، حضرت فرمود: آیا می دانی كه خداوند متعال پدرت را اختیار و انتخاب نمود و او را پیامبر قرار داد و برای همه ی مردم و خلایق مبعوث كرد تا فرستاده اش باشد، سپس علی (ع) را برگزید و به من امر نمود تا او را به ازدواج تو در آورم و به امر پروردگار او را جانشین و وصی خود قرار دادم. یا فاطمه، علی حقا برترین و بزرگترین مسلمین برایشان پس از من است و اولین ایشان در ایمان و اسلام و عالمترین ایشان از جهت علم، صبورترین ایشان در صبر و برترین



[ صفحه 155]



و محق ترین ایشان نزد میزان روز قیامت از جهت قدر و شأن است پس فاطمه (س) شاد و خندان شد و رسول الله (ص) رو به سوی او كرد و فرمود: ای فاطمه آیا تو را مسرورتر و خوشحالتر بنمایم؟ گفت: بله پدرجان، حضرت فرمود: آیا به تو بیش از پیش خبر بدهم از آن چه كه قبلا به تو خبر داده ام در بیان شأن شوهر و پسر عمویت، فاطمه (س) گفت: بلی ای نبی خدا، حضرت فرمود: علی اولین كسی است كه به خداوند عزوجل و به رسولش از میان این امت ایمان آورد او و خدیجه مادر تو اولین كسانی بودند كه مرا در شریعتی كه آوردم یاری و مساعدت نمودند، یا فاطمه، علی برادرم و دوستم و پدر فرزندانم است، علی كسی است كه خصلت های نیكو و خیری به او از سوی خداوند عطا شده است كه قبل از او به هیچ كس عطا نشده و پس از او نیز به كسی عطا نخواهد شد، در فراق من صبور باش و خود را تسلی بده و بدان كه پدرت به خداوند عزوجل ملحق می شود، فاطمه (س) گفت: پدر جان هم مرا خوشحال و مسرور نمودی و هم ناراحت و محزون كردی، حضرت فرمود: آیا می خواهی آن ها را برای تو بیشتر كنم دخترم؟ فاطمه (س) گفت: بله یا رسول الله، آن گاه پیامبر فرمود: خداوند همه ی خلایق را آفرید و آن ها را دو قسم قرار داد و من و علی را در بهترین قسمت قرار داد واین قول خداوند عزوجل است كه می فرماید: (اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین) سپس از آن دو قسمت قبائلی را پدید آورد و ما را از بهترین و برترین قبایل قرار داد.

و این سخن خداوند عزوجل است كه (و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله.تقاكم) سپس قبایل را خانه خانه نمود، و ما را در بهترین خانه ها قرار داد، كما این كه خداوند در كلام خویش فرموده است، (انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا) سپس خداوند متعال مرا از میان خانواده و اهل بیتم برگزید و علی و حسن و حسین (ع) و تو را برگزید پس من سرور اولاد آدم و علی (ع) سرور تمام عرب و تو سرور زنان عالمین و حسن و حسین (ع) هر دو سرور



[ صفحه 156]



جوانان اهل بهشت هستند و از ذریه تو مهدی (عج) خواهد آمد كه خداوند عزوجل به وسیله ی او زمین را پر از عدل می كند همانگونه كه قبل از آن پر از ظلم و جور بود.



[ صفحه 157]




[1] ذو الجناح نام يكي از اسب هاي پيامبر (ص) بود كه هميشه بر در مسجد النبي ايستاده بود و براي انجام كارها و رفع حوائج مردم بود.

[2] عيسي ضدير مي گويد: يا حضرت فرمودند چهل مشك آب بر بدن من بريز شك در اين مورد از من است.